کثیرُلقلم

ویژه عصرِ اعتدال

کثیرُلقلم

ویژه عصرِ اعتدال

تجربه ای به نام "کلیدر".

وقتی از رمان "کلیدر" صحبت می کنیم منظور "ده جلد" کتاب است که "دوهزار و ششصد" صفحه دارد؛ در مواجه اول کمی ما ایرانیان را که کم حوصله شده ایم و اعصابمان از ترافیک تا اتوبوس های شلوغ تند رو و نهاد و شخصیت های تندرو ، گرانی و هزار مشکل و گرفتاری دیگر خرد است را می ترساند، وقتش!؟ حوصله اش!؟ "ده"جلد!!
من با اطمینان به نویسنده کتاب که قبلا از او "جای خالی سلوچ" و "نون نوشتن" و مصاحبه حدود چهارصد صفحه ای با عنوان"مانیز مردمی هستیم" و فیلم نامه "اتوبوس" را خوانده بودم پا به کار زار "کلیدر" گذاشتم.
شاید این سوال برای شما پیش بیاید که این داستان با این حجم زیاد چه چیز خاصی دارد؟
من می گویم "هیچ" چیز بزرگ خاصی اینجا نیست، داستان یک داستان معمولی است ولی پر است از توصیفات به شدت قوی، پر است از چیز های که شما ممکن است هرگز قادربه تصور آنها نباشید، پر است از چیز های کوچک و متوسط و واقعی، زندگیست در زمانه نوشتار و تمام مردان و زنان این داستان به معنایِ واقعی کلمه فرزند زمانه خویش هستند.
واقعی بودن یا واقع انگاری در "کلیدر" یک رگه ارزشمند است، همه چیز در یک بستر ساده رخ می دهد به سانِ وزیدن باد از رویِ آب خنک برکه ؛ طمع یا بخشش و مهر ، عشق و شهوت یا پوچ انگاری ؛ خبری از پیچیدگی های رمان نویسی نسل نو نیست؛ اینجا اصلا حضوری از جنس "چوبک" و "هدایت" نیست، فانتزی وجود ندارد، وهمی هم اگر در کار باشد باز آن هم واقعی ایست، همه چیز آن طور که باید رخ بدهد روی می دهد، همه چیز در خدمت واقعیت به شکل زندگی واقعی و شاید ناخوش آیند.
برای کسانی که به "تاریخ "و یا "تاریخ اجتماعی" علاقه مند هستند این مجموعه می تواند با ارزش باشد، کیست و کجاست کسی که بتواند شما را به سال "هزار وسیصد و بیست و پنج " در شمال شرقی ایران ببرد و با جزئیات از زندگی مردمان آن با شما سخن بگوید، از حمام رفتن قبل "نوروز" و چرکی که با لیف "میرزای دلاک" از زیر پوست فتیله می شود یا جمع آوری" غیچ" برای سوخت و دختر زیبای کرد؛ اسب و انواع حشم .
مثل کوه و دشت است؛ چون داستانیست در همین بستر ، در نگاه اول چیز خاصی به نظر نمی رسد ، جز وسعت، ولی نباید نگران این بزرگی باشید زیرا وقتی در گیرش شدید به پایانش خواهید رسید، اما در این میان خیلی چیزها را خواهید یافت، نوع گویش ها... تکه کلام ها ، ضرب المثل ها، کلمه های که قبلا کمتر یا اصلا به آنها بر نخورده بودید.
تعدد شخصیت ها بسیار زیاد است به شکلی که من به شخصه در شروع آنها را با شماره روی کاغذ می نوشتم، گل محمد، ستار، عباسجان، بلقیس، خان عمو،آقای تلخ آبادی، سرگرد فربخش، مارال، سارا دختر افغان، جهن، بلوچ، شیرو، شیدا و...و.
جزئیات با توصیف عالی از شیشه کدر و چرب ساعت مچی دوچرخه ساز یا آهنگر؛ تا شیره کش خانه "خاله صنما" و دخترک رقاص در عروسی ، نور چراغ "لامپا" که با نفت کار می کرد و تمیز کردن لوله اش و غذا ها، ...".کمه" ،" قیماق" ، "نان و روغن زرد" و عواطف چهار پایان از خستگی یشان تا عشقشان به صاحب و یا سر کشی یشان! همه به خوبی نوشته شده.
عرق هایی که "قدیر کربلایی خداد" همیشه خدا در پستوی انباریش داشت .
این توصیفات دقیق به سانِ ماموت یخ زده ایست که توان تصور و تخیل کردن نزدیک ترین تصویر از گذشته دور را به ما می دهد.
ارباب، رعیت و گوسفند، کدخدا و زمین، دولت به مفهوم آن زمان، کشاورز و گندم ، چوپان، سگ و گرگ و امنیه، برنو و مازور، خون و چشمه آب، طبیعت و زندگی، "کلیدر" داستانیست از جنسِ پایان ولی در اصل مقدمه ای است بر آغاز؛ تا شروعش نکنی به پایانش نتوانی برد و چون به پایانش بردی مفهومی در تو نوایِ آغاز می گیرد.
از یک جهت شخصی هم بسیار خوشحالم که یک بار با دست هایی که این رمان را نوشت دست دادم و چند جمله ای کوتاه با وی هم سخن شدم.

نظرات 1 + ارسال نظر
خلیل چهارشنبه 14 تیر 1396 ساعت 15:10 http://http:/tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

بخشی از کتاب را که کمی با آن آشنا بودم ، خوانده ام، توصیف درستی از آن کرده اید. امیدوارم دوباره شروع کنم. با سپاس

انشالله... که بقیش را هم بخوانی خلیل جان، دنیایی است برای خودش...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.