کثیرُلقلم

ویژه عصرِ اعتدال

کثیرُلقلم

ویژه عصرِ اعتدال

بی عنوان ها...

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است
و من -مسافر قایق- هزار ها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم


مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن ، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟

و در کدام بهار
درنگ خواهد کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟

شراب باید خورد
و در جوانی یک سایه راه باید رفت،
همین.

 

"سهراب سپهری / گزیده‌ای از شعر: مسافر"

نظرات 1 + ارسال نظر
خلیل شنبه 31 تیر 1396 ساعت 16:57 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

شعر قشنگی بود با اجازه ات توی گروه ادبی گذاشتم. با سپاس

سلام...
ممنون....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.