کثیرُلقلم

ویژه عصرِ اعتدال

کثیرُلقلم

ویژه عصرِ اعتدال

کتاب...

سفر به ماه ، نوشته ژول ورن اولین کتابی بود که خواندم، آن روزها کلاس چهارم بودم، من سه تا لاک پشت داشتم که در حیاط خانه نگاهشان می داشتم، زندگی سریع می گذرد...

خط قرمز حریم ایمنی شماست! (یادداشتی در نکوهش محافضه کاری)



در ایستگاه قطار بودم، یک دفعه هوس کردم به طرف سکو بروم وریل ها را نگاه کنم.
آرام نزدیک لبه سکو شدم وبه پایین نگاه کردم،از پشت بلند گو سرم هوار زد که بر گرد پشت خط قرمز...!
دویدم پشت خط قرمز...کمی گذشت ولی خبری از لوکوموتیو نبود، رفتم تو فکر...یاد دونفر افتادم المیرا ومریم، اینها جذاب ترین زنهای هستند که در زندگیم سراغ دارم...نمی دانم اگر یک روز بخت با من یار بود و مجبور به انتخاب می شدم باید چه خاکی بر سر می ریختم.
سنگینی دو نگاه را حس می کنم، یکی درسمت راست ودیگری از سمت چپ! مریم و المیرا در دو طرف من ایستاده اند... دو خط قرمز به صورت موازی مرا از این دو جدا کرده.
بلند گو از پشت سرم برایم توضیح می دهد که عبور از خطوت به معنی به دست آوردن یکی واز دست دادن آن یکی است...
نه! این وحشت ناکه من نمی توانم تصمیم بگیرم، با صورت رنگ پریده نگاهی به مریم می اندازم، دست به سینه ایستاده چشمهایش را برایم تنگ می کند ولبهایش را مچاله می کند!...المیرا از آن طرف صوت می زند... با وحشت به آن طرف روبر می گردانم...یک دست را به کمر زده وبا دست دیگرش عینک را از چشم بر می دارد، وبا آن چشمهای آبی بهم زول می زند...
من هیچ حرکتی نمی کنم!
لوکوموتیو از راه می رسد جلوی مان توقف می کند...دختر ها که دیگه از من نا امید شده اند سرشان را به طرف لوکوموتیو می چرخانند، لوکوموتیو ران که مردی است قد بلند با اندامی تراشیده وموهای بلند وسبیل دسته موتوری شبیح خوانندگان گروه های متال از ترن پیاده میشود .
بلند بلند می خندد ودستهایش را باز می کند، دختر ها با ذوق می پرند بقلش، نیمه عریان می شوند...دائم اورا می بوسند مردک زبانش را به صورت آنها می کشد وبه انگلیسی به من فحش میدهد...
لو کو موتیو ران و دخترها در هالی که مرا مسخره می کردند سوار شدند.
مریم برایم زبان در می آورد المیرا برایم تو هوا بوس می فرستاد وراننده انگشتش را نشانم می داد.
لوکوموتیو از ایستگاه دور می شود ومن از زور خشم کنار سکو فریاد می کشم وپا بر زمین می کوبم...
از بلند گو صدای خند ه می آید همان صدای همیشه گی می گوید: خاک بر سرت گا گول...لطفا پشت خط قرمز بمانید...خط قرمز حریم ایمنی شماست...

نماشا



فصلی که درش عشق نباشد، به خوب بودنش باید شک کرد...این هم یک ترانه عاشقانه و لطیف...





حسین توفیق سردبیر نشریه طنز توفیق درگذشت.

که از حدود ۱۰ روز قبل به دلیل بروز عوارض ناشی از عفونت ریه در بیمارستان فیروزگر، بستری شده بود، روز ۱۰ فروردین درگذشت.

هفته‌نامه توفیق، مشهورترین نشریه طنز در تاریخ مطبوعات ایران است که در دوره فعالیت حدودا ۵۰ ساله خود بین سال‌های ۱۳۰۲ تا ۱۳۵۰، توانست مخاطبان پرشماری کسب کند.

حسین توفیق، از سال ۱۳۵۱ و پس از توقیف نشریه، فعالیت مطبوعاتی نداشت اما به گفته محمد سلطانی‌فر، «حدود ۵-۶ سال بود که در فکر بود این مجله را دوباره احیا کند که این فرصت دست نداد.»