کثیرُلقلم

ویژه عصرِ اعتدال

کثیرُلقلم

ویژه عصرِ اعتدال

بی عنوان ها...


عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن،عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است،اما هست،هست،چون نیست.عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟

نه،عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست،که نیست! پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا!
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی.
(محمود دولت آبادی)

نظرات 1 + ارسال نظر
خلیل دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت 17:55 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

عشقی که ندانی از کجا در تو پیدا شده، معلوم نیست به چه چیزی است!! این عشق بی معشوق است. عشقی اکه الکی خوش است.

اینم مکتبی است برای خودش...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.